چرا احساس بیقراری و بیانگیزگی میکنید؟
بیقراری یک احساس عادی است. اهداف مورد نظر ما همیشه به آن سرعت یا کارآمدی که پیشبینی میکنیم اتفاق نمیافتد.
بسیاری از ما با شروع سال جدید، تصمیم میگیریم تغییراتی در زندگی خود بدهیم. وزن کم کنیم، درآمد بیشتری داشته باشیم، وقت بیشتری را با خانواده بگذرانیم، و چیزهایی از این قبیل.
با این وجود، تعداد اندکی واقعاً به هدف خود میرسند.
جایی در مسیر، با مانعی روبهرو میشویم که باعث میشود احساس بیانگیزگی و بیقراری وجود ما را فرا بگیرد.
بسته به اینکه چه احساسی دارید، میتوانید کارهایی انجام دهید که شما را به زندگی و ادامه تلاش بازگرداند.
احساس بی قراری به چه معناست؟
بی قراری تمایل مدام برای حرکت، ناتوانی در آرام کردن ذهن و یا ترکیبی از هر دو این حالات تعریف میشود.
بیش فعالی، اضطراب، تپش قلب، بیقراری و بیخوابی همگی از عوارض جانبی احتمالی آن هستند.
برخی افراد ممکن است در تکمیل کار، مدیریت زمان، یا به خواب رفتن در شب به دلیل ناآرامی ذهنی با مشکل مواجه شوند.
از دیدگاه روانشناسی بالینی، بیقراری نوعی روان رنجوری است.
روان رنجوری باعث ایجاد تنش بی مورد میشود که میتواند منجر به ناامیدی و احساس درماندگی شود.
احساس بیقراری ریشه در درون شما دارد
اگر کمی عمیقتر در افکار خود کاوش کنید، متوجه میشوید که بیقراری ارتباط زیادی با تنشهای ذهنی و سردرگمی دارد.
وقتی نمیتوانید در زمان حال بمانید و از لحظه لذت ببرید، نشان دهنده این است که چیزی ذهن شما را آزار میدهد.
زمانی که نمیتوانید مشکلی را حل کنید یا تصمیمی بگیرید، زمانی است که شروع به بیقراری میکنید.
احساس بیقراری فقط مربوط به شرایط فیزیکی یا فرسودگی نیست.
بلکه ارتباط زیادی با نبود هدف یا فقدان اعتماد به نفس دارد.
7 دلیل رایج برای احساس بیانگیزگی و بیقراری
در این مقاله، هفت دلیل از شایع ترین دلایل احساس بیقراری آورده شده است.
همچنین چند راهکار برای احساس آرامش و انگیزه وجود دارد.
1.سرکوب اشتیاق واقعی
هر کسی دو صدا در سر خود دارد. یک صدا، خود درونی شماست و صدای دیگر، منتقد درون شما.
خود درونی شما صدای تخیل، اعتماد به نفس و اهداف شماست.
این همان صدایی است که در کودکی به شما این امکان را میداد که بیپروا حرکت کنید.
اگر میخواستید بازی کنید، بازی میکردید. اگر میخواستید استراحت کنید، استراحت میکردید.
با این حال، با بالا رفتن سن، به این باور رسیدید که پیروی از خود درونتان شما را بیمسئولیت و خودخواه نشان میدهد.
اینجا بود که منتقد درونی شما سلطه را به دست گرفت و شما را به این باور رساند که چرا در محدوده امن خود ماندن بهترین گزینه است.
در نتیجه، شما شروع به احساس بیقراری کردید، زیرا برای جلب رضایت دیگران باید خواستههای خود را سرکوب میکردید.
این نبرد درونی به واقع طاقتفرساست. بنابراین، بایستی با خود صادق باشید.
به خود درونتان اجازه دهید راه را به شما نشان دهد و این واقعیت را بپذیرید که نمیتوانید همه را راضی نگه دارید.
2.تعارض اهداف با یکدیگر
وقتی میگویند «میتوانید هرچه میخواهید داشته باشید»، به این معنا نیست که یکباره همه را به دست بیاورید.
برای مثال، برای شما سخت است که همزمان هزینههای خود را کاهش دهید و سالمتر غذا بخورید.
ممکن است تغذیه سالم مستلزم صرف پول بیشتری باشد.
از آنجایی که اهداف شما در تضاد با یکدیگر هستند، باید آنها را اولویت بندی کنید.
اگر هدف شما کسب ترفیع و بیشتر بودن در کنار خانواده باشد، همین امر صادق است.
برای ترفیع، شما نیاز به گذراندن زمان بیشتری در محیط کار دارید و نیاز به اضافه کاریهای بیشتری دارید.
پس مسلماً زمانی که با خانواده میگذرانید کمتر میشود.
3.دید منفی به زندگی
شکست باعث میشود زندگی خود را دوباره ارزیابی کنید.
هنگام مواجهه با مشکلات، ممکن است این سوالات به ذهنتان خطور کند:
- واقعا این کاری بود که باید انجام میدادم؟
- شاید بهتر بود ریسک نمیکردم؟
- این قسمت من نیست؟
وقتی به این فکر کنید که آیا چند سال را در تعقیب یک رویای دور از ذهن تلف کردهاید، طبیعی است که احساس بیقراری کنید.
مشکلِ پرسش «چه اشتباهی رخ داد؟» این است که پاسخ منفی ایجاد میکند.
غلبه بر دید منفی دشوار است. شاید فکر کنید که میتوانستید بهتر عمل کنید.
به همین دلیل است که بسیاری از مردم، هرگز دست از تجزیه و تحلیل تغییرات زندگی خود برنمیدارند.
آنها قبل از اینکه اقدامی کنند، به اینکه چه چیزهایی میتوانند بهتر شوند فکر میکنند و در نهایت هیچ کاری انجام نمیدهند.
به جای اینکه دائماً در جستجوی نقصها و اشتباهات باشید، تشخیص دهید چه چیزی در زندگی شما درست پیش میرود.
از خودتان بپرسید: «نتیجه مثبت تلاش و شکست چیست؟»
4.فقدان اعتماد به نفس
جایی در طول این سفری که زندگی مینامیمش، احساس کردیم که به اندازهی کافی خوب نیستیم.
ناآرامی ما از اینجا شروع شد.
راهحل سریع برای اعتماد به نفس این است که به تواناییهای خود فکر کنید، به چیزهایی که انجام دادید و احساس اعتماد به نفس فوقالعادهای به شما میدهد.
وقتی به هدفی میرسید، شک از وجود شما ناپدید میشود. اگر به اندازهی کافی برای کاری آماده نباشید، اعتماد به نفس ندارید و احساس بیقراری میکنید.
5. وابستگی بیش از حد به دیگران
وابستگی به دیگران همیشه چیز بدی نیست.
هنگام کار گروهی، وجود یک شریک مسئولیت پذیر که به شما انگیزه ادامه میدهد میتواند مفید باشد.
اما مشکل زمانی است که شما بیش از حد به دیگران وابسته باشید.
با وابستگی به دیگران، کنترل بخشهایی از زندگی خود را از دست میدهید.
اگر در یک پروژه گروهی، شریکتان تا یک هفته قبل از موعد تحویل به پروژه نگاه نکند، چه اتفاقی رخ میدهد؟
با افرادی همکاری کنید که ارزشهای اصلی مشترکی با شما دارند.
6. فرسودگی شغلی
فرسودگی شغلی یک موضوع جدی و مهم است. این اتفاق وقتی میافتد که تلاش میکنید کارها را سریعتر انجام دهید.
مثلا در سه سال گذشته 30 کیلو اضافه کردهاید، و حالا میخواهید آن را در یکسال کم کنید.
آیا امکان پذیر است؟ شاید ممکن باشد، اما شما را فرسوده میکند.
وقتی دچار فرسودگی میشوید، بیقراری را تجربه میکنید. و اینجاست که دستاوردهای شما از بین میرود.
راهحل این است که یک جدول زمانی واقعبینانه برای اهداف خود داشته باشید.
این را به یاد داشته باشید: شما میخواهید عادتی را خلق کنید که زندگیتان را تغییر میدهد. و این زمانبر است.
7. تکروی
چه مشکل اعتماد به دیگران دارید و چه سعی در پنهان کردن مشکلات خود، تکروی کار اشتباهی است.
هر فرد موفقی یک مربی دارد. لازم است که گاهی چیزها را از دید یک فرد دیگر نگاه کنید، به خصوص اگر آن فرد یک متخصص در اهداف مدنظر شما باشد.
هنگامی که تلاش میکنید خودتان مسیر را طی کنید، ممکن است دچار تعصبات مختلف شوید.
افزایش بازدهی، با تنوع نظرات و دیدگاههای متفاوت رخ میدهد.
چیزی که از دست میدهید، اجرای ایده توسط شخص دیگری است. اما چیزی که به دست میآورید، رهایی از احساس بیقراری و کشیدن بار بر دوش خود است.
منبع
دیدگاه خود را ثبت کنید
میخواهید به بحث بپیوندید؟مشارکت رایگان.